سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 28298
تعداد بازدید امروز: 1
تعداد بازدید دیروز: 10
  • درباره من


  • رویای ناتمام
    نوید
    زخمی یک احساس ناتمام
  • پیوندهای روزانه

  • رویای ناتمام [181]
    [آرشیو(1)]

  • لوگوی من


  • لوگوی دوستان من

















  • وضعیت من در یاهو


  • یــــاهـو
  • موسیقی وبلاگ


  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    رویای ناتمام
    عبرت اندوزی به راه راست می کشاند . [امام علی علیه السلام]
  • گامهایی به سوی بهشت نویسنده: نوید سه شنبه 86/7/10 ساعت 5:56 ص
  •  

     گویی فرشی گسترانیده بودند بر روی پلکانی از بال ملائک و منادی در ملکوت با صدایی دلنشین او را به سوی بهشت فرا میخواند . بهشتیان جشنی بر پا کرده بودند که اوای ساز و دهل و هلهله شادیشان گوش فلک را کر کرده بود و تمام آسمانیان رختی نو به تن کرده و بوی عطر دل آویز وصالشان تمام فضای ناهوت و ناسوت را چنان پر کرده بود که هر بیننده و شنونده ای را سخت مجذوب خود میکرد و او با گامهایی استوار و با عظمی راسخ قدم در این پلکان آسمانی گذارده بود و دیگر هیچ کسی را یارای باز داشتن او نبود.

    هر کسی ظاهر ماجرا را تماشا میکرد مولا را در حال عبور از کوچه های کوفه به سمت مسجد ملاحظه میکرد ولی واقعیت چیز دیگری بود مولا در حال عروج به سمت بهشت بود.هنگامی که به انتهای این پلکان رسید روبروی محراب مسجد و درست مقابل درب اصلی بهشت برین ایستاده بود ناگهان درب باز شد ونوری بس بدیع و زیبا و بویی بس دلنشین و گیرا و ندایی بس گوش نوازو شیوا بر وی فرود آمد و فریاد فزت برب الکعبه وی گوش تمام آسمانیان و زمینیان را نوازش کرد. آری او رستگار شده بود اینک حلاوت وصل یار را چشیده بود و او آرام آرام زمینیان نامرد و قدر نشناس را به حال خود رها میکرد و در جایگاه ملکوتی خود استقرار می یافت. آری زمین پر از محنت و درد و کنار کوردلان سخیف و نامرد هرگز جایگاه ابر مرد تاریخ بشریت نبود . او رفت و اندوهی جانکاه و دردی بی درمان و زخمی بی امان در دل دوستان خود تا ابد بر جای گذاشت.


  • نظرات دیگران ( )
  • یک خاطره نویسنده: نوید جمعه 86/7/6 ساعت 5:26 ص
  • رمضان ماه خاطره های عمیق لحظه لحظه زندگی من با توست. یادت میاد؟شبهایی رو که با هر سختی بود خودمو بهت میرسوندم چند دقیقه کنار هم جون میگرفتیم و دست در دست هم چند دقیقه قدم میزدیم و با یک دنیا التهاب و عشق و امید و هیجان از هم جدا میشدیم.یادته یک شب وقتی وارد دفتر کارت شدی یهو یه جیغ کوچیک کشیدی و با چشمان اشکبار منو پشت پرده پیدا کردی و گفتی : نوید خیلی دلم گرفته بود و بهت نیاز داشتم و اصلا انتظار حضورتو نداشتم ولی از بوی ادکلنت فهمیدم اینجایی ولی باورم نمیشد. آره ستاره جان من هنوز اون ادکلن رو دارم و هر وقت ازون میزنم یاد اون شب میفتم.

    چرا ستاره؟ چی شد که اینقدر بیرحمانه تونستی این همه عشق و امید رو فراموش کنی ؟چرا پس قلب سنگ تو اینچنین عاشقانه قلب  منو در خودش حل کرد؟ چرا منو نسبت به خودت و نفسهات و بوی تنت در زندگی شرطی کردی؟شرطی که حالا که تو نیستی حتی نفس کشیدنم رو هم بیهوده میبینم چون یه روزی در هوای تو نفس کشیدن رو تجربه کردم . و حالا بدون تو بودن بدون تو زندگی کردن و بدون تو حتی مردن هم برام لطفی نداره .حالا ستاره بدون تو شدم یه تکه گوشت بی خاصیت که هرکسی هر جوری دوست داره بهم ضربه میزنه و برام اصلا مهم نیست که چی میخواد بشه و چه اتفاقی میفته.

    یاد و خاطره تو همیشه در کنارمه
  • نظرات دیگران ( )
  • کشش قلبی نویسنده: نوید یکشنبه 86/7/1 ساعت 10:43 ع
  • مطمئنم غیر از خدا کسی باورش نمیشه که تو هنوز منو به سمت خودت میکشونی الان ساعت 22 روز یکشنبه 1/7/86 و من دقیقا همین الان از پیش تو دارم میام . اگه باورت نمیشه به این نشونی که ماشینتو بردی داخل حیاط خونتون و موقعی که داشتی لت دوم درو میبستی از جلوی خونتون رد شدم و دیدمت . داشتم راه خودمو میرفتم ولی نمیدونم چی شد چرا یهو به سمت خونه شما پیچیدم اصلا دست خودم نبود وقتی دیدمت فهمیدم چرا ازین ور باید میومدم . ستاره تو هیچ وقت عشق منو باور نکردی خیلیها بهم گفتن و میگن ولش کن برو دنبال یه زندگی دیگه ولی کدوم زندگی؟تموم زندگی و تموم هستی و بهترین داراییم که قلبم باشه رو تو با خودت بردی دیگه چیزی واسم نمونده که بتونم ادامه بدم . این روزا یه آدم بی هویت و خنده دارم. ظاهر منو که هر کی میبینه فکر میکنه هیچ غمی تو دنیا ندارم ورزش میکنم میدوم کوه میرم دوچرخه سواری میکنم و....ولی همه اینا یه پرده یه لایه واسه پوشوندن آتش التهاب درونمه سوختنی که با رفتن تو اغاز شد و اگه نیای اگه دیگه نبینمت اگه...به اتمام میرسه و خاکسترم رو هم به باد خواهد داد. اخه مگه میشه؟در حالی که قلبی ندارم به کسی دیگه دل بدم؟در حالی که همیشه بوی تو توی نفسهامه بوی دیگه ای رو بفهمم؟ در حالی که گرمی دستای تو هنوز بعد از 2 سال روی احساسمه گرمی دستای دیگه ای رو احساس کنم؟ نمیشه میدونم که نمیشه


  • نظرات دیگران ( )
  • ناله عشق نویسنده: نوید شنبه 86/6/31 ساعت 4:59 ص
  • الان دقیقا 2 سال و 4 ماه و 2 روزه که ندیدمت .ازون واقعه تلخ و رویدادهای مشابه که بین من و تو رو فاصله انداخت زمان زیادی میگذره ولی هرگز نتونسته ذره ای از عشق و محبت تو رو در دلم کم کنه . عالیه زیبای من تو علیرغم بی مهری و خودخواهی های خاص خودت برای من هنوز همون عالیه بی نظیر و همون تک ستاره درخشان زندگی منی . تو رفتی ولی هرگز یاد و خاطره تو در ذهنم کمرنگ نشد .تو رفتی و لی هرگز عشقت نرفت. تو رفتی وبا خودت قلبم و زندگیم و هستیم رو بردی و منو در غربت تنهایی خودم جا گذاشتی و ذره ذره آب شدم ولی هیچ کدوم ازینا باعث نشد بتونم تو رو فراموش کنم . حرفای منو فقط کسی میفهمه که عاشق شده باشه وگرنه بهم میخنده .فقط یه عاشق میتونه درک کنه که معشوق حتی اگه بدترین باشه بازم دوست داشتنیه و بازم نمیشه از عشقش دست کشید. کاش این ظرفیت عاشقی رو تو هم داشتی کاش میفهمیدی دوست داشتن حقیقی یعنی از خود گذشتنه نه به خود پرداختن تو منو عشق منو برای خودت و منافع خودت میخواستی و من تو رو و عشق تو رو برای تو و منافع تو میخواستم . و برای همینم تا احساس کردم عشق ورزیدنم و دوست داشتنم  موجبات غرور بیجای تو شده و تو هر جور که میخوای بیرحمانه عمل میکنی و محبت و عشق منو نسبت به خودت اهرمی برای توجیه کارهای نا پسندت قرار دادی بهت اجازه عبور دادم .

    عبور از روی جنازه قلبم . عبور ازروی احساسات سرشار از عشق و محبت من و تو بی توجه به تمام شور و اشتیاق و تمنای خواستنت همه رو لگد کوب کردی و گذشتی . و چه آسون گذشتی و کاش لحظه ای مرا در بین کابوسهای شبانه بی تو بودن تصور میکردی .کاش مرگ معنوی و تباهی قلب مرا اندکی جدی میگرفتی. برای پیدا کردنت  عمری دراز طی شد و حالا که سرزده در گوشه ای از حیات تاریک من طلوع کردی و نور آسمانی  عشقت رو بر پهنه قلبم گستراندی چه زود بی رحمانه افول کردی و مرا در تاریکی و وحشت باقی گذاشتی .

    کاش هرگز طلوع نمیکردی. کاش از اول میدونستم ستاره  هم یه روز سقوط میکنه و کاش اینقدربرای تو ارزش قائل نبودم.

    کاش بودی
  • نظرات دیگران ( )
  • رویای من نویسنده: نوید جمعه 86/6/30 ساعت 5:2 ص
  • ستاره هیچ وقت نمیتونم لحظه اولین گره خوردن نگاهامونو فراموش کنم شاید کمتر از ثانیه ای بود ولی سنگین ترین و شیرین ترین لحظه زندگیم بود . لحظه ای بود که قلب تشنه و مشتاق و همینطور غبار گرفته من به یکباره موهبتی عظیم از اسمان رو در زمین دریافت کرده بود .

    الان که فکرشو میکنم و با این که چندین سال ازین لحظه میگذره و با این که ماجراهای دردناک بسیاری در این بین اتفاق افتاده ولی هنوز حلاوت و شیرینی این ثانیه در جان و کام و قلبم تازه و پایداره و همیشه خدا رو به خاطر اعطای این موهبت بزرگ شکر میکنم.

    یادش بخیر همیشه در نگاههای تو انگیزه زندگی و امید موج میزد و برای همینم بود که اسم دوم تو رو توی قلبم امید ثبت کردم ودردفتر خاطراتم و دفترچه تلفنم برای استتار اسم تو رو امید نوشتم و  یادمه یه بار که به اشتباه امید جان صدات کردم شدیدا بهم اعتراض کردی در حالی که نمیدونستی چه امیدی رو در زندگیم زنده کردی و چه خون حیات بخشی رو در رگهای خشکیده قلب و جانم جاری کردی.من تازه با تو زندگی رو بعد از سالها تجربه میکردم و تازه از زندگی کردنم لذت میبردم . به یکباره تموم دنیا برام قشنگ شده بود و تازه داشتم میفهمیدم که چقدرهوای تازه وجود داره و چقدر در هوای تو نفس کشیدن لذت بخش و باصفاست.

    گفتم با صفا دارالصفا یادته؟همون جایی که قرار ملاقات با هم داشتیم و تو این اسم زیبا رو واسش گذاشته بودی؟

    همون جایی که من و تو فارغ از شلوغی دنیا و دغل کاری ادماش به آغوش هم پناه میبردیم و ساعتی رو در یک عالم روحانی و آسمانی سیر میکردیم و غمها و غصه های دنیا رو به مسخره میگرفتیم و جان و قلبمونو در برکه یه عشق آسمونی شستشو میدادیم .

    ستاره یادمه تنها اندوه و غصه ای که در اون لحظات همیشه اذیتم می کرد فکر دورشدن مجدد از تو بود . میدونم هرگز نمیتونستی درک کنی که یه نفر بعد ازین همه انتظار وقتی مطلوبشو بالاخره پیدا میکنه چقدر براش ارزش قائله و چقدر میترسه که نکنه یهو دوباره اونو از دست بده . و تو فارغ از همه این دغدغه ها میومدی و شهد شیرین بودنت رو قطره قطره به کامم میچشوندی و ملامت کنان ازم دور میشدی .

    همیشه مورد گلایه تو بود تمنای بیشتر بودنم با تو .


  • نظرات دیگران ( )
  • آغاز یک رویا نویسنده: نوید پنج شنبه 86/6/29 ساعت 11:7 ع
  • یادش بخیر شبهایی رو که موقع خواب چشم به آسمان پر ستاره میدوختم و در اوج رویاهای کودکانه به عمق کهکشان پر میکشیدم و تک به تک ستاره های زیبا رو ملاقات میکردم و هر شب در بین اونا دنبال تک ستاره خودم میگشتم . از بزرگترا شنیده بودم خدا هر کسی رو که رو زمین خلق میکنه یه ستاره هم تو آسمون واسش اختصاص میده و ستاره هایی رو که پر میکشیدن رو میگفتن صاحبش از دنیا رفت . اونقدر غرق در رویای یافتن تک ستاره خودم بودم که نفهمیدم چه جوری شبهام صبح شد و چه جوری روزها و ماهها و سالهای عمرم گذشت و من همچنان در پی یافتن تک ستاره خودم بودم .

    تا این که یه روز خیلی اتفاقی و خیلی ساده و خیلی غیر منتظره اونو پیداش کردم . تعجب نکنید گفتم یه روز چون واقعا در یه روز کاملا آفتابی و روی زمین پیداش کردم  واقعا بی نظیر و زیبا بود و همینطور درخشان و جذاب.

    اونقدر نورانی که حتی نور آفتاب هم نتونسته بود مانع درخشندگی اون بشه.

    میدونید از کجا فهمیدم اون همون تک ستاره منه؟ چون فقط من اون همه نور و زیبایی رو میتونستم ببینم و بقیه سرشون به کار خودشون گرم بود و حتی احساس هم نمیکردن چنین منبع روشنایی در کنارشونه و شایدم هر کدومشون در کنارشون یه تک ستاره داشتن که فقط خودشون میدیدنش .

    نمیدونستم چه کار کنم حسابی غافلگیر و عصبی شده بودم کلافه بودم و دست و پامو گم کرده بودم آخه شوخی نیست بعد از این همه سال یهو اونی که یه عمر دنبالش بودی رو پیدا میکنی و اونم در بدترین شرایط ممکن درست در لحظاتی که دیگه نا امید نا امید از پیدا کردنش سر از اسمون گرفتیو فقط به زمین نگاه میکنی بعد بدون مقدمه روبروی خودت حاضر میبینیش . واقعا حس و حال خاصی به ادم دست میده که میتونه حتی تا مرز مرگ هم پیش بره چون واقعا لحظات عاشق شدن وصف ناپذیره اونم عشقی که در کل ثانیه های  زندگی یه نفر فقط و فقط یه بارسراغش میاد اونم بعد از سالها انتظار و در اوج نا امیدی و بدترین شرایط زندگی.


  • نظرات دیگران ( )
  • <      1   2      
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ