دوباره یک پاییز دیگه از راه رسید و بادهای سرد پاییزی وزیدن گرفتند ؛ دوباره فصل برگ ریزان شروع شد و برگهای سبز و زیبای درختان زرد و پژمرده شدند و بر روی زمین سرد ریختند و تو نیومدی.
یه فصل غمگین دیگه آغاز شد ومن همچنان پشت پنجره نگاهم خیره به در ماند و تو نیومدی.
تو همونطور مثل قدیما سوار مرکب غرور خودتی و میتازی و من همونطور مثل قدیما با چشمانی بارونی و قلبی آکنده از درد عشقت منتظر فرود تو از این مرکب سرکش و نابود کننده هستم.
ستاره تاکی؟ چقدر میخوای جوونی و شادابیتو خرج چیزای بیهوده و بی ارزش کنی؟ چرا به ندای عشقی که از اعماق قلبت بر میاد پاسخ نمیدی؟ چرا غرور بیجا و ویران کنندتو دور نمیریزی؟
این روزا خیلی دلم گرفته ناخود آگاه اشک در چشمام حلقه میزنه و با یه آه بلند سعی میکنم درد بنیان کن و جودمو تسکینی چند لحظه ای بدم .
خیلی بیادتم ستاره و خیلی دلتنگتم .