رمضان ماه خاطره های عمیق لحظه لحظه زندگی من با توست. یادت میاد؟شبهایی رو که با هر سختی بود خودمو بهت میرسوندم چند دقیقه کنار هم جون میگرفتیم و دست در دست هم چند دقیقه قدم میزدیم و با یک دنیا التهاب و عشق و امید و هیجان از هم جدا میشدیم.یادته یک شب وقتی وارد دفتر کارت شدی یهو یه جیغ کوچیک کشیدی و با چشمان اشکبار منو پشت پرده پیدا کردی و گفتی : نوید خیلی دلم گرفته بود و بهت نیاز داشتم و اصلا انتظار حضورتو نداشتم ولی از بوی ادکلنت فهمیدم اینجایی ولی باورم نمیشد. آره ستاره جان من هنوز اون ادکلن رو دارم و هر وقت ازون میزنم یاد اون شب میفتم.
چرا ستاره؟ چی شد که اینقدر بیرحمانه تونستی این همه عشق و امید رو فراموش کنی ؟چرا پس قلب سنگ تو اینچنین عاشقانه قلب منو در خودش حل کرد؟ چرا منو نسبت به خودت و نفسهات و بوی تنت در زندگی شرطی کردی؟شرطی که حالا که تو نیستی حتی نفس کشیدنم رو هم بیهوده میبینم چون یه روزی در هوای تو نفس کشیدن رو تجربه کردم . و حالا بدون تو بودن بدون تو زندگی کردن و بدون تو حتی مردن هم برام لطفی نداره .حالا ستاره بدون تو شدم یه تکه گوشت بی خاصیت که هرکسی هر جوری دوست داره بهم ضربه میزنه و برام اصلا مهم نیست که چی میخواد بشه و چه اتفاقی میفته.